وبلاگ دبیر تاریخ شادگان

من در شادگان، جنوب كشور به دنيا آمدم. تا 7 سالگي هم در شادگان زندگي مي‌كردم. ايام عيد كه مي‌شد خيلي‌ها براي سفر به جنوب مي‌آمدند و ما خودمان را براي مهمانداري آماده مي‌كرديم. البته ما هم سفر رفتن را دوست داشتيم و دنبال فرصتي براي رفتن به مسافرت بوديم. يكي از چيزهايي كه ما را از سفر رفتن منع مي‌كرد،‌ ديدن برنامه‌هاي تلويزيون بود. يكي ديگر از دلايل سفر نرفتنمان اين بود كه ما در جنوب فاميل‌هاي زيادي داشتيم و در ايام نوروز بيشتر وقتمان صرف عيد ديدني‌ها مي‌شد.
يكي از خاطرات جالب من، سفرهايي است كه با قايق در رودخانه به يك منطقه داشتيم، محلي كه فقط با قايق مي‌شد به آنجا رفت. روز سيزده‌بدر فاميل‌ها هر كدام سوار يك قايق مي‌شدند و به آنجا مي‌آمدند. هر قايق 2 پاروزن داشت كه مهارتشان در پاروزني بود. به آنجا كه مي‌رفتيم، بزرگ‌ترها با چوب آتش روشن مي‌كردند و قوري و كتري را روي آتش مي‌گذاشتند. آن‌موقع‌ها فلاسك و گاز پيك‌نيك نبود. همه چيز را طبيعي درست مي‌كرديم. نزديك آنجا يك زيارتگاه هم بود كه ما در بچگي به آن علي‌بن‌الحسين مي‌گفتيم ولي مطمئن نيستم كه اسم آن زيارتگاه واقعا همين است يا نه. اطراف آن زيارتگاه سرسبز و زيبا بود. ما بچه‌ها اين گردش يك‌روزه با قايق را بسيار دوست داشتيم. چون آن موقع‌ها تقريبا 6 يا 7 ساله بوديم و هيچ وقت به ما اجازه نمي‌دادند تنهايي كنار رود برويم و بازي كنيم. ولي آن روز، روز آزادي ما بود كه به راحتي كنار رود مي‌رفتيم.]من 7 ساله بودم كه پدرم فوت كرد. بعدها كه بزرگ‌تر شدم و خودم را بيشتر شناختم و با احساس خانواده هم آشنايي داشتم، شرايطي را فراهم مي‌كردم تا در ايام عيد با خانواده به سفر برويم. البته در سفرهاي نوروزي‌مان به خانه فاميل‌ها نمي‌رفتيم. چون در اين مهماني‌ها تعارف‌ها زياد مي‌شود و خانواده‌ام مجبورند كه غذا درست كنند يا ظرف بشورند و من مايل نبودم چنين اتفاقي بيفتد. به همين خاطر معمولا به هتل مي‌رفتيم تا خانواده‌ام هم استراحت كنند. در سفرهايمان هم بيشتر وقتمان را صرف ديدن مكان‌هاي ديدني و تاريخي مي‌كرديم. مثلا بسياري از آثار تاريخي شيراز و اصفهان را ديده‌ام. خلاصه اين 13 روز عيد براي خانواده‌ام فرصتي براي استراحت و ديدن شهرهاي مختلف بود. در بازي‌هاي كودكي من طبيعت نقش مهمي داشت. درخت‌هاي نخل استحكام زيادي دارد. ما هم به درخت‌ها طناب مي‌بستيم و طناب بازي مي‌كرديم. اين يكي از بازي‌هاي رايج بچه‌هاي جنوب است. ما يك مسابقه پسرانه هم داشتيم كه ببينيم كدام پسر سريع‌تر مي‌تواند از نخل‌ها بالا برود و از آن بالا خرما بچيند. البته براي خرماشدن مراحل زيادي بايد بگذرد. اول طلع است و بعد خارك و بعد هم رطب. وقتي رطب‌ها كاملا له مي‌شود، به خرما تبديل مي‌شود. تمام اينها بسيار خوشمزه است. خصوصا وقتي نصفش خارك است و نصفش رطب.ما در بچگي خودمان قمقمه‌هاي طبيعي درست مي‌كرديم! در درخت‌هاي خرما چيزي شبيه بسته وجود دارد كه در آن نوعي خوراكي هست و به آن خوراكي طلع يا جُمّار مي‌گويند. ما طلع‌ها را درمي‌آورديم. سر آن بسته مانند دم ماهي بود. ما جوري سر آن را قاچ مي‌كرديم و خوراكي‌هايش را درمي‌آورديم كه بتوانيم دو سرش را به يك طناب ببنديم. بعد داخل آن آب مي‌ريختيم و طناب را گردنمان مي‌انداختيم. آب در اين بسته خيلي خنك باقي مي‌ماند و مي‌توانستيم براي مسافت‌هاي طولاني از آن آب بنوشيم. ولي اگر زياد مي‌دويديم، تمام آب‌ها مي‌ريخت.ما يك بازي ديگر هم داشتيم. يك رطب را انتخاب مي‌كرديم و با مهارت خاص بايد جوري كلاهك سر آن را بيرون مي‌آورديم كه هسته رطب به آن چسبيده باشد. يعني كلاهك و هسته به شكل آدمكي مي‌شد كه كلاه به سر داشت. هركس مي‌توانست با مهارت اين كار را انجام دهد، برنده مي‌شد. ما نوبتي اين كار را انجام مي‌داديم و به هم مي‌گفتيم: شانست رو امتحان كن. يا اين كه: نيت بكن و كلاهك رطب را با هسته‌اش بيرون بياور. البته اين بازي بزرگ‌ترهايمان بود كه مهارت زيادي هم در آن داشتند.‌من تا 7 سالگي شادگان بودم . بعد هم آمدم خرمشهر و تا 12‌سالگي هم در آنجا زندگي مي‌كردم. بعد از آن هم دانشگاه قبول شدم و به تهران آمدم.