ایران در کتیبه های هخامنشی:

در کتیبه های داریوش و سایر شاهان هخامنشی بارها با واژه آریا به اشکال مختلف روبه رو می شویم. باید توجه داشت که در ترجمه های نوین از کتیبه های هخامنشی معمولا واژه « آرئی ی » یا آریا به صورت ایران ترجمه می شود، در حالی که در این زمان هنوز کشوری به نام ایران وجود نداردو آنچه مورد نظر پادشاهان این دوره است باید به نژاد و ریشه های قبیله ای باشد.

نام جد کورش بزرگ، «آریا من» به معنای آرامش دهنده و یاری دهنده آریا است. این نام در بیشتر کتیبه های هخامنشی تکرار شده و از همه مهم تر کتیبه زرین متعلق به خود آریا من است که او در این کتیبه به عنوان پادشاه پارس به معرفی خود و پدرانش می پردازد.

در این دوران قلمروی هخامنشیان آن گونه که در کتیبه های هخامنشی و بابلی و یونانی و سایر ملل تابعه و غیر تابعه آنان آمده، به صورت پارس و ساکنان آن پارسیان و پارسی ها ذکر شده اند و کلمه آریا برای نشان دادن نژاد یا شاید خاستگاه اصلی این نزاد مورد استفاده قرار می گرفته است.

استفاده از واژه پارس و پارسی در آثار به دست امده از میان رودان و همچنین در نوشته های مورخان یونانی و استفاده از نام های وابسته به پارس مانند پارسوا، پرسوه، پارساوا، پارسوماش در واقع منجر به استفاده از کلمه پرشین و پرشیا در میان اروپاییان برای سرزمین ایران می شود که تا دوران پهلوی اول همچنان رایج بود.

آرایش زنان در ایران باستان چگونه بود ؟

آرایش کردن از زمان های بسیار قدیم مخصوصا زمانی که مردم با دارو آشنا شدند، بین خانمها و آقایان متداول بوده و آنها با علاقه فراوانی برای زیباتر نشان دادن صورتشان میکوشیدند.

مطالعه تاریخ باستان به ما ثابت میکند که در دوران پیش از تاریخ نیز مردان و زنان به بهتر نشان دادن ظاهر خود علاقه مند بودند. نوع آرایش و وسایل آرایشی که در یک فرهنگ و ملیت برای زیباتر و جذابتر نشان دادن به کار میرود ممکن است در فرهنگ دیگر کاملا مردود باشد، اما اکثر مردم از تغییر در مد لباس، مو و آرایش صورت لذت میبرند.
آرایش زنان در باستان

شاید امروز بیشتر از همیشه به درک این جمله رسیده ایم که: زن موجود پیچیده‌ای است

جنگهای بسیاری در طول تاریخ به خاطر زنان درگرفته و خونهای بسیاری ریخته شده. زن موجود پیچیده‌ایست و این پیچیدگی باعث جذابیت او در نوع خود می‌باشد. اما در طول تاریخ خانمها و یا بانوان به این درک رسیده اند که چگونه این جذابیت را حفظ کرده و چگونه بر آن بیفزایند!! هر چقدر آنها زیباتر باشند جذابتر هستند و این صلاح خوفناکترین اسلحه‌ایست که آنها به آن دست یافته اند. یکی از وسایلی که به جذابیت آنها می‌افزاید ” آرایش ” آنهاست. مطلب زیر مستنداتی از جهان باستان درباره زنانی است که می‌خواستند زیبا بمانند.چگونه؟ با ما در طول تاریخ سفر کنید.

تاریخ شروع آرایش کلا به مصریا قدیم میرسد. آنها بریا مراسم مذهبی از عطریات و مواد آرایشی استفاده میکردند و حمامهای مخصوص برای خوشبو کردن پوست بدن میگرفتند، به نظافت و پاکیزگی اهمیت میدادند و بعد از حمام از مواد خوشبوکننده و روغنی برای نرم نگه داشتن پوستشان استفاده میکردند. شانه و آیینه به عنوان اولین لوازم آرایشی مورد علاقه همه خانمها و آقایان بود. کلئوپاترا، ملکه مصر، مواد آرایش و عطر را عاشقانه برای پوست و مو و بدن خود استفاده میکرده است.

اگر ما پیشرفت و تغییرات در مد و زیبایی را از زمان اجدادمان تا حالا دنبال کنیم، شاید به تمام آن تغییرات پی ببریم.

آثار به جا مانده از اجداد به ما نشان میدهد که مواد رنگی برای رنگ کردن مو، ناخن و پوست به کار میرفته و خالکوبی نیز در آن زمان وجود داشته و مرسوم بوده است. مواد رنگی و آرایش از ریشه درختان، برگ و کلا مواد گیاهی و معدنی تهیه میگردید. مصلا پودر به نام کوهل شبیه سرمه در زمان مصریا قدیم برای شفافتر و بزرگتر نشان دادن چشمها مصرف میشد. دوده چراغ را به ابرو میزدند و از اکسید آهن برای تهیه سرخاب جهت آرایش صورت استفاده میکردند.
آرایش زنان در باستان

اولین رژ لبها حدود پنج هزارسال پیش درشهر قدیمی ‌اور نزدیک بابل درست شده بود. در مصر همسایه اور کلئوپاترا از هزاران لوازم طبیعی زیبایی استفاده می‌کرده تا قدرت ارغوانی افسانه‌ای خود را حفظ کند. عطرهای او به طور یقین چهره تاریخ را عوض کرد، زیرا “مارک آنتونی” شیفته رایحه دلپذیر عطرهای او شده بود. “کلئوپاترا ” مرتباً با شیر الاغ گل سرخ و نعنای هندی حمام می‌گرفت و از لوازم آرایشی ساخته شده و دانه‌های ساییده شده کنجد استفاده می‌کرد.

او نظیر بیشتر زنان مصری علاقه وافری به استفاده از حنا و روغن گردو برای سیاه‌تر و درخشانتر کردن گیسوانش داشت و از مدادهای مشکی ابرو و چشم استفاده می‌کرد که از پودر سنگ سرمه یک ماده فلزی شکننده و ترد با رنگ درخشان مایل به آبی درست شده بود تا تاثیر نگاهش را دوچندان کند. سایه‌های آبی و سبز زیبای چشم او چیزی غیر از پودر بسیار نرم سنگهای کم بهاتر مانند لاجورد مالکیت نبود که نه تنها پوست را از تابش اشعه‌های قوی خورشید محافظت می‌کرد بلکه مصرف آرایشی نیز داشت. لوازم آرایشی دیگر کلئوپاترا، که چندان چنگی به دل نمی‌زند، رژلبها و روژگونه‌های او بودند که رنگ قرمز ارغوانی داشتند و از تخم مورچه پودر شده و کنه قرمز ساییده شده درست می‌شدند.
آرایش زنان در باستان

یونانیها از سال ۴۶۰ میلادی با علاقه فراوان عطریات و مواد آرایشی میساختند و برای مراسم مذهبی و استفاده شخصی و حتی گاهی به عنوان دارو استفاده میکردند.خانمهای یونانی از موادی به نام ورمیلیون برای آرایش صورت استفاده میکردند که به رنگ فرمز روشن بود و از ترکیب نمکهای جیوه در ساخت آن استفاده میشد.

یونانیان قدیم نیز چیزهایی درباره آرایش می‌دانستند، گرچه ریمل آنها ترکیبی از صمغ و دوده بود کمی‌ خشن به نظر می‌رسید. زنان یونانی گونه‌هایشان را با خمیرهای گیاهی که از میوه توت و دانه‌های له و خرد شده درست شده بود رنگ می‌کردند تا بدانها رنگ درخشان و سالمی ‌دهند. همچنین عادت خطرناکتری را رواج دادند و آن استفاده از سرب سفید و جیوه برای پوست صورتشان بود تا رنگ صورتشان مانند گچ سفید به نظر رسد. اما این مسئله برای آنها ناشناخته بود که فلزهای سنگینی مانند اینها از طریق پوست جذب می‌شود و منجر به مرگ زودرسشان می‌گردد. این عادت تاسف انگیز تا قرون متمادی به طول انجامید.

جالینوس، پزشک یونانی، این مسئله را تشخیص داد و نوشت:” چهره زنانی که اغلب صورتشان را با جیوه رنگ می‌کنند، با وجود سن کم مانند صورت میمون پیرو چروکیده می‌شود.” شهرت جالینوس هم به دلیل مهارت فوق العاده اش در پزشکی بوده و هم به خاطراینکه برای اولین بار کرم سردی از موم زنبور، روغن زیتون و گلاب درست کرده وی همچنین مشاهده کرد که حلزونهای باغی خوب له شده، مرطوب کننده بسیار موثری هستند و برای چند قرن این موجودات را در لوازم آرایشی بکار می‌برند.

رسم دیگر یونانیان که کمی ‌خوشایند تر از رسوم پیش می‌نمود استفاده از حنا برای رنگ کردن ناخنهای انگشتان دست و پا به همان ترتیبی که ما امروزه ناخنمان را لاک می‌زنیم بود. همچنین از موی بز رنگ شده، ابروی مصنوعی درست می‌کردند و به کمک صمغها و رزینهای طبیعی، به پوست خود می‌چسباندند. با این وجود، رومی‌ها بودند که بسیاری از عادات زیبایی امروزی را بوجود آوردند. با گسترش امپراطوری روم در اروپا، استحمام روزانه در حمامهای عمومی ‌که با گلاب معطر شده بود بسیار رواج یافت. همچنین رومیها به ساختن تیغهایی از برنز صیقل یافته عادت تراشیدن ریش را در بین مردان شایع کردند. زنان و مردان نجیب زاده به استحمام با شیر الاغ ادامه دادند .

مردان نجیب زاده به استحمام با شیر الاغ ادامه دادند تا شیر مورد نیاز برای حمام را داشته باشد. زنان اشراف رومی ‌کاربرد لوازم آرایش طبیعی را با مداد کشیدن به دور چشمانشان، رنگ کردن گونه‌هایشان با خمیرقرمز رنگی که از پوست سوسک درست شده بود و با مالیدن روغنهای معطرو خوشبو به موهایشان در بریتانیا رواج دادند. یکی از جنبه‌های ظاهری آرایش که وقت بسیارزیادی هم می‌گرفت رنگ کردن موها بود. رومیها عادت داشتند که انواع گوناگونی از رنگ موهای طبیعی را بکار بردند که یکی از آنها از آهک زنده و خام معدنی که رنگ طلایی قرمز درخشانی به موهایشان می‌داد، درست می‌شد. با خیساندن پوست گردو در روغن زیتون، روغن گردو درست می‌کردند تا موهایشان به رنگ قهوه ای پر رنگ درمی‌آید و دیگر خاکستری یا سفید نشود. در روم قدیم، موی بلوند و بور را نماد بدی می‌دانستند. اما با ورود دختران برده اسکاندیناوی، زنان اشراف شروع به رنگ کردن موهای سیاه خود به رنگهای روشنتر و بلوند کردند و برای این کار از دم کرده غلیظ گل و میوه درخت زعفران استفاده می‌کردند. اکلیل کوهی میوه درخت سرو کوهی – اژس اردج مواد اصلی داروهای تقویتی مو بودند که جلو ریزش مو را می‌گرفتند و گلهای زعفران و موم زنبور نیز برای نرم کردن پوست به کار می‌رفت .بسیاری از این مواد هنوز در لوازم آرایش امروزی وجود دارند و می‌توان آنها را دربسیاری از داروهای خانگی موثر به کاربرد. ماده طبیعی دیگری که خوشبختانه در اثر مرور زمان طرد شد و امروز مورد استفاده قرار نمی‌گیرد عبارت است از فضله کرکودیل که ممکن است باور نکنید، اما ماسک صورت بسیار مشهوری در روم بود.
آرایش زنان در باستان

خانمهای رومی مخلوطی از گچ و سرب را به صورت میزدند تا آن را سفیدتر کنند، همچنین با رنگهای گیاهی گونه ها و لبهایشان را سرخ میکردندو از مخلوط ذرت، شیر و آرد ماسکهایی برای صورت تهیه میکردند که آن را با کره نیز مخلوط مینمودند. رومیها هم مانند یونانیها و مصریها حمام و نظافت را باور داشتند و خانمها در موقع حمام از شیر و شراب استفاده مینومدند. حمامهای رومی معمولا عمومی بود با قسمتهای جداگانه برای خانمها و آقایان. مردان رومی نیز از عطریات و روغن برای خوشبو کردن پوست و نرم نگه داشتن آن بعد از حمام استفاده میکردند. شعرهای یونانی زیادی درباره نظافت، زیبایی مو و پوست و ناخن سروده شده است و نقاشیهای بسیاری بیانگر اهمیت آن است.

آسیاییها، به خصوص چینیها، تاریخچه بسیار دوری در مورد سلامتی دارند و آراستگی را یک هنر به حساب می آورند، مخصوصا بین افرادی که امکان استفاده از لوازم آرایش مختلف و لباسهای متنوع را داشتند. در ژاپن آرایش گیشاها خیره کننده بود و هنوز هم یک هنر باارزش به شمار می آید.

ایرانیان نیز همانگونه که تاریخ و شواهد نشان میدهد،پیرو مد و آراستگی مو و صورت و لباس بودند.

افریقایی هاتحول بزرگی در آرایش مو و طراحی لباسهای مخصوص به وجود آوردند. آنها داروهای بسیاری از گیاهان و مواد اولیه که در اطراف خود داشتند تهیه میکردند. همچنین از رنگهای زیادی برای آرایش صورت خود استفاده میکردند که بعضی از انواع مدل مو و لباس آنها هنوز هم رایج است.

منبع : سایت ایرانویچ

افسانه شیرین و فرهاد

سالها گذشت و ایرانیان فکر می کردند کتیبه های بیستون را فرهاد کنده تا به شیرین برسد و اگر دقیق گوش می کردند می توانستند صدای تیشه های فرهاد را که هنوز در میان سنگها طنین داشت را بشنوند .قرنها گذشت تا چند اروپایی گذرشان به دیواره بیستون رسید و نوشته های فارسی باستان آنرا کپی برداری کردند و دست به ترجمه آن زدند و متوجه شدندو شدیم که کتیبه های بیستون به دستور چه کسی کنده شده است و فرهاد این محل آن فرهاد کوه کن نیست.برخورد علمی اروپاییان مارا از عشق شیرین بیرون آورد و صدای تیشه های فرهاد که از گوش شاعران و عاشقان ایرانی بیرون نمی رفت دیگر شنیده نمی شود.

 

افسانه شیرین و فرهاد وخسرو توسط نظامی گنجوی نوشته شده -شاعری که کشور آذربایجان او را از مفاخر خود می داند - البته مدلهای مختلفی از این افسانه وجود دارد .در اینجا خلاصه ای از آن گفته می شود

خسرو پرویز مانند شاهان دیگر چندین همسر داشت که بیشتر از همه به دختری زیبا به نام شیرین علاقه مند بود اما خسرو تنها کسی نبود که عاشق شیرین بود و شخصی به نام فرهاد کوه کن نیز دلباخته شیرین بود. او از شاه نمی ترسید و برای شیرین نامه های عاشقانه و شعر می فرستاد.شیرین ابتدا می خواهد او را از خود براند ولی بالاخره او هم عاشق فرهاد می شود. خسرو که از داستان مطلع می شود فرهاد را تبعید می کند و به او می گوید اگر در کوه بیستون چاهی بکند و به آب برسد شیرین را به او می دهد
فرهاد سالها به کندن کوه مشغول می شود تا اینکه روزی ارتش ایران را می بیند که از پای کوه بیستون رد می شوند.او از ارتشیان در مورد شاه سئوال می کند و آنها می گویند که خسرو هنوز شاه است و شیرین همسر اوست.فرهاد از این شنیده خوشحال می شود زیرا او سالیان سال از شیرین خبری نداشت ولی او نیمی از کوه را کنده بود و هنوز به آب نرسیده بود. چند سال دیگر باید کوه را بکند؟ او برای بدست آوردن مهر شاه سنگ نگاره بزرگی در کوه می کند که خسرو را به شاهی و دشمنان او را در ذلت نشان می دهد. او همچنان به شیرین فکر می کند و چاه را به اتمام می رساند و به آب می رسد. تیشه خود را کنار می گذارد و برای شاه پیغام موفقیت خود را می فرستد. خسرو که پیر شده بود و دیگر جوانمردی گذشته خود را نداشت زنی سالخورده را پیش فرهاد می فرستد و می گوید شیرین همین چند روز پیش مرده است..فرهاد که پس از سالها رنج کشیدن توقع این خبر را نداشت ناراحت می شود و خود را از بالای سنگ پرت می کند و میمیرد. از طرفی شیرین هم که این خبر را می شنود خود را دار می زند و او هم می میرد و داستان این عشق پایان می یابد.

سپاه دوران اشكاني

اشكانيان در طول فرمانروايي 470 ساله خود از شيوه اداره سپاه و آرايش جنگي خودكه الگويي سكايي داشت جدا نشدند. اين شيوه بسيار ساده و بي نياز از تشكيلات منظم عبارت بود از به هم پيوستن نيروي مستقل چند سردمدار و حمله ناگهاني به دشمن براي يك هدف خاص. يوستين مي نويسد:اشكانيان همواره بر اسب سوارند.با اسب به كارزار ميروند.با اسب به مهماني ميروند.دادوستد مي كنند،به كارهاي روزمره ميرسند و با يكديگر سخن ميگويند.سپاه اشكاني بر دو اصل تيراندازي و سواري پايه ريزي شده بود.اشكانيان جز در نقاط مرزي سپاه ثابت نداشتندودرون كشور سپاه ثابت به شكل امروزي وجود نداشت. بزرگان هر منطقه براي خود سپاهي داشتند كه در زمان جنگ آنها را در اختيار شاه قرار ميدادندو ارزش ثروت هر كدام از آنها به تعداد سواراني بود كه در روز نياز فراهم مي كردند. سواره نظام بخش اصلي سپاه بودكه به دو دسته تير اندازان و زره پوشان تقسيم ميشدند.اين سواران علاوه بر اسبي كه سوار مي شدند، اسب ديگري به يدك با خود به ميدان جنگ ميبردند و گاهي نيز از شتر استفاده مي كردند.جنگ با طبل شروع ميشد. سواركاران زره مي پوشيدند. هنگامي كه با اسبان زره پوش خود در مقابل نور خورشيد قرار ميگرفتند ،رويين تن به نظر مي آمدند. اشكانيان براي جنگ دراز مدت از بردباري برخوردار نبودند و گاهي در گرماگرم جنگ ميدان را خالي ميكردند.آنها از فن دژگيري و محاصره چيزي نمي دانستند و اصولا ارتشي دفاعي داشتند.پياده ها تير و كمان داشتند و سواره نظام تير و كمان و نيزه حمل ميكردند و هنگام سواري ميتوانستند به هر سمتي تير اندازي كنند.ابتدا جنگ را با تير اندازي شروع ميكردند و سپس سواره نظام سنگين وزن زره پوش به قلب دشمن حمله ميكردند.بزرگ ترين ضعف اشكانيان فرار نيروها به هنگام كشته شدن فرمانده آنها بود.اين مسئله را در دوره هاي ديگر تاريخي ايران هم مي توان ديد.

زیگورات

دبیر تاریخ شادگان

كلمه زيگورات تلفظ امروزي از ريشه زيقورتو اكدي است كه در متنهاي بابلي و آشوري به معني معبد مطبق و ستيغ كوه آمده است. ز يگورات معبد برج مانندي بود هرمي شكل و چند طبقه كه پرستشگاه معبد در طبقه بالاي آن قرارداشت. ساخت اينگونه بناها در همه فرهنگهاي باستاني مرسوم بوده است .هر چند ايلاميان آنرا كوكونو ميخواندند ولي امروزه چنين بناهايي در ايران باستان و بين النهرين زيگورات خوانده ميشود كه مصالح آن عمدتا از خشت و آجر بوده و هيچ راهي به درون نداشتند.
در دوران باستان مردم جايگاه خدايان را در آسمان ميدانستند و رسم پرستش خدايان از مكانهاي بلند وجود داشت. هدف از ساخت زيگوراتها نزديكي به جايگاه خدايان بود و ساكنان فلات مركزي ايران و بين النهرين زيگوراتها را با الهام از كوههاي بلند بنا مي‌كردند و بر بالاي آنها مراسم مذهبي به جا مي‌آوردند.زيگوراتها در مركز شهرهاي بزرگ باستاني ساخته ميشدند.
قاعده زيگوراتها مربع شكل است وطبقات مختلف آن بر روي زمين و به صورت مستقل بنا مي‌شده است. بلندترين طبقه را در مركز مي‌ساختند .به اين ترتيب طبقات كناري به برج بلند مركزي استحكام مي‌بخشيد ومجموعه بنا به شكل هرم عظيم طبقه طبقه ديده مي‌شد
قديميترين زيگوراتهاي ايران عبارتند از : زيگورات شوش متعلق به ايلام قديم، در حدود 3800 سال پيش كه اكنون از بين رفته است و اطلاعات مربوط به آن از طريق منابع تاريخي به ما رسيده است. زيگورات كنار سندل در منطقه جيرفت كه به تازگي از دل خاك بيرون آمده است و ــــ سال از زيگورات چغازنبيل قديمي تر است. اين زيگورات متعلق به قوم آرتا بوده و هنوز حفاري باستان شناسي در آن به اتمام نرسيده است. زيگورات هفت تپه كه بر اساس كاوشهاي دكتر نگهبان در سال 1357 به دوره ايلامي ميانه تعلق دارد و در سال1357 پ م ساخته شده است. زيگورات چغازنبيل كه بزرگترين و سالمترين زيگورات شناخته شده جهان است و در نزديكي زيگورات هفت تپه قرار دارد. اين زيگورات نيز به دوره ايلامي ميانه تعلق دارد و در سال 1250 پ م ساخته شده است. گيرشمن باستان شناس فرانسوي نخستين كاوشهاي علمي را بر روي تپه باستاني كه چغازنبيل در آن در زير خاك وجود داشت انجام داد و اين زيگورات پنج طبقه را از زير خاك بيرون كشيد . سه .طبقه از اين زيگورات سالم مانده است

نخستين زيگوراتي كه توسط باستان شناسان كشف شد زيگورات دورشاروكين در پايتخت آشور بود. اين زيگورات به دستور آشوربانيپال شاه آشوريان در 630 پ م ساخته شد. هم اكنون سه طبقه از آن بر جا مانده است ، راه دسترسي به طبقات بالاي آن از طريق سطح شيب دارمارپيچ بود. طبقات مختلف اين زيگورات از پايين به بالا به رنگهاي سفيدسياه و قرمز رنگ آميزي شده بود.كهن ترين زيگوراتي كه در بين النهرين توسط باستان شناسان كشف شده است در شهر باستاني اور قرار دارد و در سال 2100 پ م توسط اورنمو موسس سلسله سوم اوربراي نن خداي ماه ساخته شده است. اين زيگورات سه طبقه بوده كه اكنون طبقه اول آن باقي مانده است و سه رشته پلكان به طبقه بالاي آن راه داشته است.
زيگوراتهاي معروف ديگر دنياي باستان عبارتند از زيگورات بابل كه به خانه رابط زمين و آسمان شهرت دارد و ارتفاع آن 88 متر بوده است و زيگورات شهر نمرود كه براي مردوك و ايشتر خدايان آشوري در قرن دهم پيش از ميلاد ساخته شد. تاكنون 11 زيگورات از روي منابع مكتوب تاريخي و 21 زيگورات توسط كاوشهاي باستان شناسي كشف شده است

سلسله هاي ايراني(به طور خلاصه)

مادها

مادها اولين حكومت و دولت مستقل ايراني را رسما تشكيل دادند. هنوز معلوم نيست دولت ماد در چه زماني تشكيل شد ولي گفته مي شود دولت ماد در سال 550قبل از ميلاد مسيح تشكيل شد. در ابتدا دولت ماد داراي 6 قبيله بود كه پاركتن ها جنگجوترين و مغ ها صلح جو ترين بودند. 6قبيله ماد همواره در جنگ بودند به همين دليل آشوري ها به راحتي روي انان تسلط داشتند.

مادها كشاورز و دامپرور بودند بعد از اينكه ديااكو پابه عرصه گذاشت مادها را متحد ساخت و حكومت ماد را بر عهده گرفت.

ديگر پادشاهان ماد به اين ترتيب هستند:

فرورتيش(25سال) هووخ شتر(48سال) ايخ توويگو (35سال)

هخامنشيان:

در اصل هرودت هخامنش بنيانگذار اين سلسله است. اما چون كورورش پارسها را متحد كرده است اورا بنيانگذار اين سلسله مي دانند. سلسله هخامنشي در حدود 220 سال در ايران حكومت كرد.

پارسها طايفه اي از هندي ها و اروپائيان بودند كه به ايران كوچ كردند. پارسها نيز از 6 قبيله تشكيل مي شدند كه هخامنش آنان را متحد كرد.

مذهب پادشاهان هخامنشي زرتشتي بود ولي مذهب خود را به كسي تحميل  نمي كردند. خط آنان ميخي بود كه 42 علامت داشت و جزو با اقتدار ترين دولتهاي طول تاريخ جهان بود.

تعداد پادشاهان هخامنشي 13نفر بود كه به اين شرح است:

كوروش كبير(21سال) كمبوجيه(6سال) داريوش اول(37سال) خشايارشاه

(20سال) اردشير اول(40سال) داريوش دوم(19سال) اردشير دوم(43سال)

اردشير سوم(37سال) ارشك(2سال) داريوش سوم(6سال).

اشكانيان:
اشكانيان در حدود 475 سال حكومت كردند. اولين پايتخت آنان شهر هكاتم يا صد دروازه بود و بعد به تيسفون و ري منتقل شد.

قوم اشكان را به خاطر نام جد آنها اشك يا ارشك اشكانيان مي نامند.

اشكانيان از ابتداي حكومت خود تااخرحكومت با قبايل شرق كشور و امپراطوري روم در جنگ بودند.

مذهب آنان در ابتدا مظاهر طبيعي بود ولي بعدها پيرو مذهب زرتشت شدند و در برخي نواحي خدايان يونان را مي پرستيدنداين سلسله داراي 28 پادشاه بود كه از اشك اول شروع وتا اشك بيست و هشتم پايان يافت.

ساسانيان:

ساسانيان 428 سال بر ايران سلطنت كردند كه اوج تمدن ايراني در جهان باستان به شمار مي آيد در آن زمان شهرسازي – صنايع – پل سازي – ابنيه ها و توسعه تجارت داخلي و خارجي به اوج ترقي خود رسيد.

طاق كسري و كاخ خسرو از مهمترين بناهاي آن زمان است.

از اعياد بزرگ ساساني مي توان به جشن نوروز جشن مهرگان(كه علت آن پيروزي فريدون بر ضحاك است كه در 16 مهر هر سال برگزار مي شد) جشن صده(كه پس از گذشت صد روز از زمستان كه جشن پيدايش آتش است) اشاره كرد.

نام مهمترين پادشاهان ساساني به اين شرح است :
اردشير بابكان(17سال) شاپور اول(30سال) شاپور دوم(69سال)‌ يزدگرد اول

(21سال) بهرام گور(18سال) فيروز اول(24سال) قباد اول(56سال) انوشيروان(49سال) خسروپرويز(38سال) يزدگرد سوم(3سال).

طاهريان:

طاهر بنيانگذار سلسله طاهريان بود او با شكست سپاه علي بن ماهان سردار امين توانست بغداد راتصرف كند و مامون را به خلافت برساند .او در خراسان به عنوان امير دو سال براي مامون خدمت كرد وبعد اعلام استقلال كرد.

طاهريان هرچند نتوانستند خود حكومت بزرگي را تشكيل دهند اما ايران را از زير دستان اعراب بعد از دويست سال رها كردند و موجب به وجود آمدن ديگر سلسله هاي ايراني شدند .

 از حاكمان ديگر طاهريان افراد زير را مي توان نام برد:

علي بن طاهر (چند ماه) طلحه بن طاهر(6سال) عبدالله طاهر (7سال) طاهربن عبدالله(18سال) محمدبن طاهر (11سال).

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

خود آموز اوستا

خود آمـــــوز اوستا

اردشیر درازدست

اردشیر اول پادشاه هخامنشی

یونانیان وی را با لقبِ درازدست می‌خواندند. از این رو در بسیاری از کتب و منابع، اردشیر درازدست نامیده شده‌است. وجه تسمیه این لقب به گونه‌های مختلف آمده‌است:

  1. او دستان درازی داشت به طوری که وقتی می‌ایستاد، دستش به زانویش می‌رسید.
  2. درازدستی کنایه از قدرت زیاد و تسلط بر امور است. به خاطر تسلط او به اوضاع مملکت، درازدست نامیده شد.
  3. ممکن‌است اشاره‌ای بوده باشد، به پیشدستی او، بر اردوان و دو برادر بزرگتر خود که مدعیان سلطنت بودند.

کشفیات تازه بی‌بی‌سی درباره نژاد ایرانی‌ها!

این شبکه از انتشار نتایج پژوهش یک دانشمند ایرانی در خصوص اصالت نژادی ایرانیان خبر داد و برای خبر خود از تیتر دروغین 'اکثر ایرانیان نژاد آریایی ندارند' استفاده کرد.

به گزارش جهان به نقل از جام نيوز وب سایت شبکه دولتی "بی بی سی فارسی" (BBCPERSIAN) چندی پیش از انتشار نتایج پژوهش یک دانشمند ایرانی در خصوص اصالت نژادی ایرانیان خبر داده و برای خبر خود از تیتر دروغین "اکثر ایرانیان نژاد آریایی ندارند" [!] استفاده کرده بود.

این شیطنت رسانه ای با اعتراض شدید دکتر "مازیار اشرفیان بناب" محقق دانشگاه پورتسموث انگلستان و متصدی پژوهش یادشده همراه شد. ایشان در مورد سوءاستفاده بی‌بی‌سی فارسی از نتایج تحقیقات خود توضیح می دهند: «اینجانب در مصاحبه با بی بی سی فارسی به هیچ عنوان چنین ادعایی را عنوان نکرده ام و تیتر انتخاب شده برای این گزارش، کاملا با آنچه اینجانب مطرح کرده و باور دارم متفاوت است.»

دکتر اشرفیان می افزاید: «تحقیقات اخیر ژنتیکی اینجانب نشان می دهند که عموم اقوام و گروه های جمعیتی ایرانی که در ایران امروزی -و حتی فراتر از مرزهای سیاسی فعلی ایران- ساکن هستند، علیرغم اینکه دارای تفاوت های جزئی فرهنگی هستند و حتی گاه به زبان های مختلف هم تکلم می کنند، دارای ریشه ژنتیکی مشترکی هستند و این ریشه مشترک به جمعیتی اولیه که در حدود ده تا یازده هزار سال پیش در قسمت های جنوب غربی فلات ایران ساکن بوده، برمی گردد.

این مطالعات ژنتیک نشان می دهند که شباهت های ژنتیکی ما ایرانیان با اروپائیان نه به دلیل مهاجرت اقوامی از اروپا به ایران -در حدود چهار هزار سال قبل- بلکه به دلیل مهاجرت کشاورزان ایرانی به سمت اروپا -در حدود ده هزار سال قبل- می باشد. اندکی تفحص در منابع و مدارک تاریخی موجود نشان می دهد که کلمات "آریا و آریایی" به کرات توسط شخصیت های تاریخی و مورخان داخلی و خارجی مورد استفاده قرار گرفته و دارای معانی مختلفی بوده اند؛ مثلا به عنوان نامی برای یک جمعیت باستانی در ایران، نامی برای زبان ایران باستان و حتی نامی برای سرزمینی که محل اقامت ایرانیان باستان بوده است به کار رفته است.

اسناد و شواهد تاریخی و باستان شناسی نشان می دهد که آریاییان اقوامی مهاجر نبوده اند، بلکه از حدود ده هزار سال قبل در این سرزمین ساکن بوده و مبدأ و منشأ بزرگترین ابداعات و نو آوری های انسان مدرن بوده اند. از جمله ابداع کشاورزی، پیدایش نخستین روستاها و شهرهای کشف شده در جهان، اهلی کردن حیواناتی چون احشام برای اولین بار، ابداع خط و نگارش و بنیان گذاری بزرگترین و اولین تمدن های پیشرفته بشری در بسیاری از نقاط ایران مانند جیرفت، سیلک، شهر سوخته...»

ایشان همچنین معتقدند: «باور بنده این است که برخی انسان شناسان و زبان شناسان اروپایی برای فرضیه نژادپرستانه خود که قصد توضیح و توجیه ریشه مشترک و نحوه گسترش زبان های "هندو-اروپایی" و حتی برتری نژادی برخی اروپاییان را داشته است و برای اصالت بخشیدن به این فرضیه خود، نیاز به یک نام اصیل و باستانی داشته اند و نام "آریایی" را که ریشه در زبان های سانسکریت و ایران باستان دارد، به امانت گرفته و به نوعی مورد سوءاستفاده قرار داده اند.

همزمانی این سوءاستفاده علمی دانشمندان اروپایی در قرون نوزدهم و بیستم میلادی با سیاست های ملی گرایانه وقت و تبلیغات وسیع و آموزش اینکه ایرانیان ریشه در جمعیت های (آریایی) اروپائی دارند، در طول چندین دهه این باور غلط را در ذهن ما ایرانیان ایجاد کرده است که در حدود چهار هزار سال قبل قبایلی که به زبانهای هندو-اروپایی صحبت می کرده اند -و دانشمندان اروپایی آن ها را آریایی نام نهاده اند- از شمال وارد فلات ایران شده و جایگزین اقوام بومی ایران شده اند و ما ایرانیان امروزی از اعقاب این آریاییان مهاجر هستیم!»

دکتر مازیار اشرفیان بناب در پایان متن اعتراضنامه خود به بی بی سی آورده اند: «در پایان و به طور خلاصه، اعتقاد بنده این است که عموم ما ایرانیان از اعقاب آریایی هایی هستیم که از بیش از ده هزار سال قبل در این سرزمین می زیسته اند و بزرگترین تمدن های انسانی را پایه گذاری کرده اند و تئوری مهاجرت اقوامی از اروپای شرقی به ایران -که به غلط و حتی توسط عده ای از دانشمندان اروپایی نام آریایی بر آن ها نهاده شده- و جایگزینی اقوام بومی توسط آنان، یک فرضیه غلط و نژادپرستانه وارداتی است.»

گفتنی است بنگاه سخن پراکنی انگلیس [بی بی سی] پیش تر نیز به دفعات با دامن زدن به مباحث جنجال برانگیزی همچون اختلافات مذهبی، تمایزات فرهنگی و تفاوت های قومیتی و نژادی، علاقمندی خود برای طرح اطلاعات کاذب و ترویج باورهای تحریف شده درباره ایران را بروز داده بود. حال باید دید که انگیزه اصلی این شبکه استعماری از شیطنت مورد اشاره چیست؟ چه اینکه قدر مسلم، دست اندرکاران رسانه دولتی انگلیس تعلق خاطری به افزایش آگاهی های تاریخی ملت دیرپای ایران نداشته و ندارند.

منبع: خبرگزاري جهان

تقسيم نيروهاي مسلح ايران به چهار ارتش در زمان پادشاهي يزدگرد يکم

پس از دو سال مطالعه و بررسي، 13 دسامبر سال 402 ميلادي يزدگرد يكم از دودمان ساساني بر تجديد سازمان نيروهاي مسلح ايران صحه گذارد. روابط حسنه ايران و روم در زمان يزدگرد يكم اين فرصت را به ژنرالهاي ايران داده بود كه بنشينند و پس از نزديك به دو قرن، باتوجه به اوضاع جهان آن زمان و تهديد هاي تازه و با استفاده از تجربه گذشته به نوسازي سازمان ارتش بپردازند.
طبق سازمان تازه كه جزئيات آن در آرشيوهاي منتقل شده از قسطنطنيه به رم در سال 1453 آمده است، نيروهاي مسلح ايران به چهار ارتش به اين شرح تقسيم شده بودند:
ارتش يكم؛ قرارگاه ستاد در شهر مرو. واحدهاي اين ارتش موظف به جلوگيري از مهاجرت و يا تجاوز مسلحانه اقوام زرد و نيمه زرد آسياي مركزي و چين شمالغربي به اين سوي سيردريا (سيحون) بودند. هيچگاه و در هيچ شرايطي از واحدهاي اين ارتش جز در همان منطقه نبايد استفاده مي شد، زيرا كه به نظر طراحان اين سازمان بندي ورود اقوام مذكور كه تمدني عقب مانده و اخلاقياتي ضعيف داشتند به قلمرو ايران نه تنها تجاوز ارضي بود بلكه تخريب فرهنگي جبران ناپذير بشمار مي رفت. واحدهاي معروف به مرزبان كه قبلا به وجود آمده بودند و در مرزهاي شمالشرقي مستقر بودند بايد ضميمه اين ارتش مي شدند. در اين ارتش، نسبت سوار و پياده يك و دو بود.
ارتش دوم؛ قرارگاه سيّار. واحدهاي اين ارتش متساويا به دو سپاه تقسيم و در طرفين درياي گرگان (درياي مازندران ـ درياي قزوين = «كاسپين») مستقر و از دربند قفقاز تا معابر داغستان و نقاط رخنه خزرها در غرب آرال (شرق درياي مازندران) محافظت مي كردند. واحدهاي اين ارتش به نسبت چهار و يك سوار و پياده بايد بودند.
ارتش سوم ؛ قرارگاه تيسفون ، اين ارتش از مرزهاي غربي و شمال غربي و پايتخت حراست مي كرد و بازدارنده رومي ها تا رسيدن ارتش هاي دو و چهار بود.
ارتش چهارم؛ قرارگاه سپاهان (اصفهان). اين ارتش كمكي و احتياط بود و جز آن قسمت از اين ارتش كه در سيستان و «قندهار امروز» مستقر بود، براي كمك به ارتشهاي ديگر اعزام مي شد. ستاد اين ارتش در شرايط جنك مامور بسيج نيرو و جمع آوري و آموزش سرباز بود. نسبت رده ها نيز متغيير بود.
اين تقسيم بندي نشان مي دهد كه خطري در پارس (فارس امروز ، كرمان و يزد ، مكران و جزاير ) وجود نداشت.
اين سازمان تا پايان حكومت ساسانيان به مدت نزديك به دو ونيم قرن تغيير نيافت . همين انعطاف ناپدير بودن اين سازمان از دلايل شكست ايران ازاعراب شد و يزدگرد سوم ارتش يكم را به كمك نطلبيد ، بلكه خود پس از شكست نهاوند به سوي قرارگاه اين ارتش در مرو رفت كه كشته شد و پسر او هم نتوانست از واحد ثابت ارتش چهارم در سيستان استفاده كند. پس از فرو پاشي ارتش يكم بود كه اقوام غز ، سلجوقيان و به ماورالنهر مهاجرت كردند.
پس از پيوستن ايران به پيماي مركزي (سنتو در دهه 1960 بارديگر نيروهاي نظامي ايران كه شامل ده لشكر بود به چهار ارتش تبديل شدند.

داستان ثروت کوروش کبیر

زمانی کزروس ( پادشاه لودیه در آسیای صغیر) به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟

کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.

مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت:

ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!

نظام اطلاعاتی و امنیتی در ایران باستان چگونه بوده است؟

 شاید بسیاری از افراد نظام های اطلاعاتی ایران را منحصر به تاریخ معاصر بدانند اما نظام های اطلاعاتی در ایران دارای تاریخ دور و درازی هستند. تاریخی که ریشه در سلسله های باستانی دارد.

در نوشته‌ها و آثار مورخان و پژوهشگران، اخبار قابل اعتنا و متقنی دربارة دستگاهها و مراجع اطلاعاتی و امنیتی ایران قدیم و عهد باستان دیده نمی‌شود؛ و اساساً محققان در این زمینه به ندرت به اطلاعاتی دست یافته‌اند.

آنچه امروزه تحت عنوان دستگاهها و مراجع اطلاعاتی و امنیتی از آن یاد می‌شود در نظام سیاسی ـ اجتماعی عهد باستان محلی از اعراب نداشته و اصولاً ارتباطات اجتماعی ـ سیاسی مردمان آن روزگاران هنوز ابتدایی بود. با تمام این احوال، می‌توان استنباط کرد که در جای جای همین ارتباطات و نظام اجتماعی ـ سیاسی ابتدایی هم جنبه‌هایی از فعالیتهای اطلاعاتی و امنیتی وجود داشته است. با آغاز سلسلة هخامنشی در ایران ـ قرن ششم قبل از میلاد ـ به تدریج رگه‌های روشن‌تری از تشکیلات و فعالیتهای اطلاعاتی امنیتی را می‌توان ردیابی کرد.

با تشکیل امپراتوری هخامنشی، که صاحب‌نظران آن را پایه‌گذار نظام امپراتوری انسجام یافته و متشکل در جهان می‌دانند، ارتباطات سیاسی ـ اجتماعی و اداری بخشهای مختلف گسترش قابل اعتنایی یافت و با تقسیم‌بندی جدید جغرافیایی ـ سیاسی امپراتوری به ساتراپهای متعدد، موجب شد شاهان هخامنشی درصدد بهره‌گیری از شیوه‌های کارآمدتر نظام اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی برآیند تا میان مرکز امپراتوری با ساتراپ‌نشینهای متعدد ارتباط لازم برقرار شود.

در همین راستا بود که، هم‌زمان با پدید آمدن نخستین دستگاههای اداری ـ دیوانی انسجام یافته، اهمیت قابل توجهی به نظامهای اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی داده شد تا «کار حفظ عدالت و امنیت را تسهیل کند.» بدین ترتیب بود که، حداقل از دوران سلطنت داریوش اول هخامنشی، دستگاه اطلاع‌رسانی و جاسوسی، تحت عنوان «چشم و گوش شاه» پا به عرصه وجود نهاد و با گماشتن مأمورانی در اقصی نقاط امپراتوری، کار نظارت بر امور مختلف کشور را به گونه‌ای نامحسوس، ولی تقریباً کارآمد، برعهده گرفت.

همگام با تضعیف و سپس فروپاشی امپراتوری هخامنشی، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی آنان نیز راه زوال پیمود و از میان رفت و با تشکیل سلسله سلوکی (میراث خواران اسکندر) نظمی نوین در عرصه سیاسی ـ اجتماعی و اداری کشور پدیدار شد و با ورود عناصر یونانی به عرصة فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران، در نظامهای امنیتی ـ اطلاعاتی امپراتوری هم تغییراتی داده شد.

ساتراپ‌نشینهای پیشین به تدریج برچیده شدند و به جای آنها واحدهای سیاسی ـ اداری کمتر متشکل، تحت عناوین پلیس در سراسر امپراتوری بنیاد نهاده شد که ارتباطات سیاسی ـ اداری و اطلاعاتی هماهنگ‌تری با پادشاه سلوکی داشتند. در این میان، نیروهای نظامی نقش بسیار مهمی در انجام وظایف اطلاعاتی ـ امنیتی برعهده داشتند. منابع موجود، نظام اطلاعاتی ـ امنیتی مستقل دیگری، به جز این نیروها، برای سلسلة سلوکیان و میراث‌خواران اسکندر در ایران ثبت نکرده‌اند.

در دورة اشکانیان، نظام اطلاعاتی ـ امنیتی منسجم و قابل توجهی تشکیل نشد و نظام اداری ـ سیاسی آن از نظمی استوار برخوردار نبود. به علت عدم تمرکز سیاسی و پراکندگی روابط میان شاه اشکانی با ایالات و بخشهای مختلف و شکل‌گیری نوعی نظام ملوک‌الطوایفی، که رگه‌هایی از فرهنگ و تمدن یونانی را هم در خود نهفته داشت، امکان تأسیس دستگاهی که بتواند به گونه‌ای منظم و کارآمد روابط اطلاعاتی ـ امنیتی مرکز را با ولایات آسان گرداند میسر نشد.

در آثار و منابع قابل دسترس، اشاره‌ای صریح و آشکار به وجود دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی سلسله اشکانیان نشده است. بنابراین، نظامی که از اوایل تأسیس سلسلة هخامنشی برای انجام وظیفه یک نظام اطلاعاتی ـ امنیتی تقریباً متمرکز و کارآمد شکل گرفته بود، مدتها پس از سقوط آن سلسله به دست فراموشی سپرده شد.

با تشکیل امپراتوری ساسانی، نظام اداری ـ سیاسی کشور از انسجام و یکپارچگی قابل توجهی برخوردار شد. تقسیمات اداری ـ سیاسی و نیز سازمان دیوانی گسترده‌‌ای در امپراتوری شکل گرفت و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی تقریباً نیرومندی ایالات و بخشهای مختلف کشور را با مرکز امپراتوری مرتبط می‌ساخت.

نظام اطلاعاتی ـ امنیتی کشور زیرمجموعه گسترده‌تری از تشکیلات عظیمی بود که زیرنظر وزیر اعظم، که لقب «هزار بد» داشت، اداره می‌شد. اعضای سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی ساسانیان ترکیبی از افراد نظامی و غیرنظامی بود که به فراخور جایگاهی که داشتند وظایف محوله را انجام می‌دادند. این دستگاه اطلاعاتی، علاوه بر برقراری امنیت داخلی در شهرها و بخشهای مختلف امپراتوری، اخبار و اطلاعات ریز و کلان حوزه خدمت خود را به مرکز امپراتوری و وزیر اعظم گزارش می‌دادند و طبق آموزشهای ارائه شده از سوی تشکیلات مرکزی، فعالیت خود را تنظیم می‌کردند.

در دورة پادشاهی خسرو انوشیروان، تشکیلات اطلاعاتی ـ امنیتی امپراتوری باز هم گسترش یافت و به تبع اصلاحات او «وحدت و تمرکزی که به وسیله دیوان و ارتش در قلمرو ساسانی به وجود آمد موجب استقرار امنیت بی‌سابقه‌ای شد!

منبع: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

دانشگاه جندی شاپور

دانشگاه جندی شاپور (که بصورت جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال۲۷۱ بدست شاهنشاهان ساسانی در دزفول بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان جندی شاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانش‌های فلسفی و پزشکی تدریس می‌شد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیغمبر نیز در جندیشاپور روی داده‌است.

جندی شاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی «دژ نظامی شاپور» بوده‌است. دیگر نام‌هایی که برای آن به‌کار می‌رفته عبارت است از پیل‌آباد، خوز، نیلاب، نیلاط. در سریانی آن را بیت لاباط می‌نامیدند. برخی پژوهشگران بر اینند که بنیادی همانند به جندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشته‌است. شهری به نام جندی شاپور را شاپور یکم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور یکم جندی شاپور را پایتخت خود قرار داد.

نام آوری جندی شاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در جندی شاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترین‌های دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمه‌ای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.

بنابراین فرهنگستان جندی شاپور از کانون‌های اصلی دانش‌ورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانش‌آموختگان دانشگاه جندی شاپور شده‌است. کتاب «تاریخ الحکمه» (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله می‌پردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.

تمامی کتاب‌های شناخته شده آن روزگار در زمینه پزشکی، در کتابخانه جندی شاپور گردآوری و ترجمه شده بود، با اینکار جندی شاپور تبدیل به کانون اصلی انتقال دانش میان شرق و غرب گشت. جندی شاپور و همچنین آموزشگاه وانسیبین که پیش از فرهنگستان جندی شاپور در دزفول بنیاد شده بود تأثیر بزرگی در شکل گرفتن نهاد «بیمارستان» بویژه کلینیک آموزشی در جهان داشتند.

دانشگاه جندی شاپور در عصر خود بزرگترین مرکز فرهنگی شد . دانشجویان و استادان از اکناف جهان بدان روی می آوردند . مسیحیان نسطوری در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه سریانی‌های آثار یونانی در طب وفلسفه را به ارمغان آوردند نو افلاطونیها در آنجا بذر صوفی گری کاشتند . سنت طبی هندوستان ، ایران ، سوریه و یونان در هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به فرمان انوشیروان ، آثار افلاطون و ارسطو به پهلوی ترجمه شد و در دانشگاه تدریس شد

در سال‌های آغازین پیدایش دین اسلام در عربستان، دانشکده پزشکی و بیمارستان جندی شاپور شمار زیادی استاد ایرانی، یونانی، هندی و رومی را در خود جا داده بود. گفته شده که حتی پزشک شخصی محمد، پیامبر اسلام، نیز از دانش‌آموختگان (فارغ‌التحصیلان) دانشکده پزشکی جندیشاپور بوده‌است.

در دانشگاه جندی شاپور، دوره ساسانیان، بخشی به گردآوری اطلاعات در باره بیماری‌های دریانوردان و راه‌های درمان آنها اختصاص داشته‌است. در سفرهای دریایی اکتشافی که در زمان هخامنشیان انجام می‌شد، همواره پزشکانی با کاروان‌های دریایی همراه بودند که وظیفه مراقبت‌های بهداشتی دریانوردان را بر عهده داشته‌اند. در کتاب دینکرد آمده‌است که «در دوران ساسانی در بندر سیراف و بندر هرمز نوعی دانشکده افسری به نام ناوارتشتارستان به آموزش و پرورش افسران نیروی دریایی ایران می‌پرداخت».

(عجایب بارگاه خسروپرویز)

عجایب بارگاه خسروپرویز گنج» یا عجایب بارگاه خسروپرویز بارها در منابع مختلف نامى به میان آمده است. «ساسانیان» اثر «کریستین سن» یکى از منابعى است که به این عجایب اشاره کرده است و از گنج گاو، دستمال نسوز، تاج یاقوت‌نشان، تخت طاقدیس، طلاى مشت افشار، گنج بادآورد و شطرنجى از یاقوت و زمرد به عنوان عجایب هفت‌گانه بارگاه پادشاه ساسانى نام برده است. فردوسى نیز در قصیده ای، از «هفت گنج» خسروپرویز نام مى برد. هندیان بودایى هم به تقلید از «هفت گنج» خسروپرویز، پادشاه ساسانى ، «هفت گوهر» را ترتیب داده بودند.

گنج گاو

کشاورز مثل هر روز، «غباز» (خیش گاو آهن) را برداشت و به سوى مزرعه حرکت کرد. به مزرعه که رسید توشه ظهر را زیر درختى گذاشت و با «غباز» به سمت راست مزرعه رفت. تا «غباز» را در زمین فرو کرد متوجه شیئى سخت شد.

با دست شروع به کندن زمین کرد و ناگاه با ظرف قدیمى برخورد کرد. آن را بیرون آورد، ولى باورش نمى شد. ظرف پر از سکه بود. سکه را که نگاه کرد نام اسکندر روى آن حک شده بود. کشاورز براى نشان دادن حسن نیت خود نسبت به پادشاه خسروپرویز ظرف را نزد او برد.

شاه فورا دستور داد تا مزرعه را بکنند و ظروف دیگر را از خاک بیرون بکشند. صد کوزه نقره و طلا که مهر اسکندر بر آن حک شده بود، از خاک بیرون آمد. خسرو پرویز، این گنجینه را که یکى از عجایب هفت گانه کاخش بود، گرفت و یکى از کوزه ها را به کشاورز داد. گنج را در جایى از کاخ مخفى کرد و آن را «گنج گاو»نامید.

دستمال نسوز خسرو‌پرویز

یکى دیگر از عجایب بارگاه خسروپرویز دستمال او بود. شاه بعد از هر غذا خوردن با دستمال، دست هاى خود را پاک مى کرد و چون کثیف و چرب مى شد آن را درون آتش مى انداخت تا آتش آن را تمیز کند، دستمال پاک مى شد ولى نمى سوخت. به احتمال قوى جنس این دستمال از پنبه کوهى بوده است.

تاج یاقوت‌نشان خسرو پرویز

از دیگر عجایب کاخ او تاج خسرویى بود. تاج خسرو پرویز از مقدار زیادى طلا و مروارید ساخته شده بود. یاقوت هاى به کار رفته در تاج طورى مى درخشید که به جاى چراغ در شب از آن استفاده مى کردند و یاقوت هایش همه جا را روشن مى کرد. زمردهایش چشم افعى را کور مى کرد. این تاج آنقدر سنگین بود که زنجیرهایى از طلا را از سقف آویزان کرده بودند و تاج را بر این زنجیرهاى طلا بسته بودند، طورى که تاج به هنگام نشستن شاه روى سرش قرار بگیرد و سنگینى تاج را احساس نکند.

تخت طاقدیس بارگاه خسروپرویز

یکى دیگر از عجایب بارگاه خسرو تخت طاقدیس اوست. شکل این تخت مانند طاق بود و جنسش از عاج و نرده هایش از نقره و طلا بود. سقف این تخت از زر و لاجورد بود. صور فلکی، کواکب، بروج سماوی، هفت اقلیم، صورت هاى پادشاهان، مجالس بزم و شکار، بر این سقف، حک شده بود. روى آن وسیله اى براى تعیین ساعت روز نصب شده بود. چهار یاقوت، هر یک به تناسب یکى از فصول سال دیده مى شد. بر بالاى آن وسیله اى بود که قطراتى مانند قطرات باران را فرو مى ریخت و صدایى رعدآسا به گوش مى رسید.

طلاى مشت افشار

خسروپرویز قطعه طلایى اعجاب انگیز داشت که به طلاى مشت فشار یا مشت افشار معروف بود . این قطعه طلا به اندازه مشت پادشاه و چون موم نرم بود. این قطعه زر به هر شکلى حالت مى گرفت.این قطعه طلا را از معدنى در تبت براى خسرو استخراج کرده بودندو200 مثقال وزن داشت.

گنج بادآورد

«گنج بادآورد» از عجائب دیگر دستگاه پرویز است. هنگامى که ایرانیان اسکندریه را محاصره کردند، رومیان ثروت شهر را در کشتى هائى نهادند تا به مکانى امن بفرستند، اما باد به جهت مخالف وزید و کشتى به سمت ایرانیان آمد .ثروت را به تیسفون بردند و« گنج باد آورد» نامیدند.

شطرنجى از یاقوت و زمرد

از عجایب دیگر دستگاه پادشاه ساسانی، شطرنج مخصوصى از جنس یاقوت و زمرد بود.

خسروپرویز شاید از معدود پادشاهانى باشد که از همسرش نیز در برخى از منابع تاریخى به عنوان یکى از عجایب دربار او نامبرده شده است. در تاریخ ثعالبى به جز آنچه که در بالا اشاره شد ، از زن او شیرین، قصرش تیسفون، درفش کاویانی، رامشگران دربار ساسانی، اسب خسرو به نام شبدیز و فیل سفید دربار نیز به عنوان گنج‌هاى خسرو و عجایب دربار او یاد شده و درباره برخى از آنها توضیحاتى آمده است.

در تاریخ ثعالبى آمده است: «شیرین وخسرو در جوانى دلباخته یکدیگر شدند، اما وقتى خسرو به پادشاهى رسید شیرین را فراموش کرد. شیرین که بار دیگر در پى جلب عشق خسرو برآمده بود، روزى در سر راه شکار او قرار گرفت و آتش عشق فراموش شده در دل خسرو روشن شد.اودر همان لحظه او را به زنى گرفت.شیرین بعد از راهیابى به کاخ پس از چندى مریم بانوى اول زرتشتیان را مسموم کرد و خود زن اول دربار شد.»

اسب خسرو «شبدیز» هم از دیگر عجائب کاخ اوست

که در تاریخ ثعالبى از آن نامى به‌میان آمده است .خسرو گفته بود اگر کسى خبر مرگ «شبدیز» را بدهد او را خواهد کشت .هنگامى که« شبدیز» مرد تنها «باربد» جرات کرد نغمه اى را بخواند و در آن خبر مرگ شبدیز را بدهد. او خواند: «دیگر شبدیز نمى‌خواند و نمى‌چرد.» شاه گفت:«مگر او مرده است.» وباربد گفت:« شاه چنین فرماید.»

«باربد» خود نیز از عجائب دستگاه پرویز بود .«سرکس» از خنیاگران دربار که به او حسادت مى کرد در فرصتى مناسب او را کشت. خسرو وقتى دانست باربد به دست سرکس کشته شده است دستور قتل«سرکس»را هم داد.

تخت طاقدیس

تخت خسرو پرویز را که از فریدون به وی رسیده بود طاقدیس میگفتند. گویند جمیع حالات فلکی و نجومی در آن ظاهر میشده و آن سه طبقه بوده و در هر طبقه جمعی از ارکان دولت او جابجا قرار میگرفته اند و خسرو پرویز بر آن تخت ملحقات و تصرفات کرده بود. (برهان ). طول آن تخت یکصد و هفتاد ذراع و عرض آن یکصد و بیست ذراع و مکلل بجواهر بود. (غیاث اللغات ). و در حاشیه چاپ جدید برهان که به اهتمام دکترمعین منتشر شده آمده است : هرتسفلد رساله ممتعی در باب تخت طاقدیس نوشته اشاره بقول مورخ بیزانسی کدرنوس کرده که او از یکی از کتب تئوفان (نیمه دوم قرن هشتم م .) روایت کرده است . کدرنوس گوید هرقل قیصر پس از انهزام خسرو پرویز در سال 624 وارد کاخ گنزک شد.

«بت خسرو را دید که هیاتی مهیب داشت و تصویر پرویز را هم مشاهده کرد که بر بالای کاخ بر تختی قرار گرفته بود. این تخت بکره بزرگی مانند آسمان شباهت داشت و در گرداگرد آن خورشید و ماه و ستارگان نمودار بودند که کافران آنها را می پرستیدند و تصویر رسولان شاه نیز در گرد آن بود که هر یک عصایی در دست داشت . در این گنبد بفرمان دشمن خدا (یعنی خسرو) آلاتی تعبیه کرده بودند که قطراتی چون باران فرومیریخت و آوایی رعدآسا بگوش میرسانید..


ز تختی که خوانی ورا طاقدیس
که بنهاد پرویز در اسپریس ...
بیاورد پس تخت شاه اردشیر
وز ایران هر آن کس که بد تیز ویر
بهم درزدند آن سزاوار تخت
بهنگام آن شاه پیروز بخت
ورا درگر آمد ز روم و ز چین
ز مکران و بغداد و ایران زمین
هزار و صد و بیست استاد بود
که کردار این تختشان یاد بود...
بفرمود تا یکزمان دم زدند
بدو سال تا کار بر هم زدند...
به رش بود بالاش صد شاه رش
چو هفتاد رش بر نهی از برش ...
برویش ز زرین صد و چل هزار
ز پیروزه بر زرّ کرده نگار
همه نقره خام بد میخ و بش
یکی ز آن بمثقال بد شصت و شش ...


  منبع :ایران در زمان ساسانیان ، کریستنسن ص 466 به بعد

مهرپرستی

کتاب تاریخ ایران و جهان (۱) درس هشتم  (اشکانیان)

 میترا و وَرزا: این دیوارنگاره از مهرابه‌ای در مارینو ایتالیا است که صحنه قربانی کردن ورزا و دنباله فلکی ردای میترا را نشان می‌دهد.

مِهرپرستی یا آیین مهر یا میترائیسم، آیینی رازآمیز بود که بر پایه پرستش مهر (میترا) ایزد ایران باستان و خدای خورشید، عدالت، پیمان و جنگ، در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد.[۱] این آیین بعدها دگرگون شده و به سرزمینهای امپراطوری روم برده شد و در طول سده‌های دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود. گرچه پس از پذیرفتن آیین مسیحیت توسط امپراطور کنستانتین در اوایل سده چهارم میلادی، این دین محو شد، اما تاثیری به‌سزا بر ادیانی چون مسیحیت[۲][۳] بر جای گذاشت.

تاریخچه مهر پرستی

پیش از زرتشت

پیش از زرتشت پیامبر باستانی ایران (در حدود ۶ قرن پیش از میلاد)، ایرانیان دینی چندخدایی داشتند و مهر یا میترا گرانقدرترین خدای آنان محسوب می‌شد. او خدای پیمان و تعهد و سرسپردگی متقابل بود. در لوحی به خط میخی متعلق به پانزده قرن پیش از میلاد که شامل پیمان‌نامه‌ای بین هیتی‌ها و میتانی‌ها می‌باشد، به میترا سوگند یاد شده‌است.[۱]

مادها

در زمان مادها زردشت از میان ایرانیان برخاست و به دین و آئین کهنی که از زمان‌های پیش میان این قوم معمول بود خرده گرفت و راه و روشی نو در پرستش خداوند بنیاد کرد. این دین خاص ایرانیان بود و تا غلبه اسلام در سراسر ایران رواج داشت.[۱]

فرهنگ معین در مورد دین مادها چنین می‌گوید: از مذهب ماد نیز اطلاع درستی در دست نیست ولی از تصویر برجسته‌ای که در «قیزقاپان» از دوره ماد پیدا شده و آن پادشاه و روحانی را در دو طرف مشعل آتش نشان می‌دهد، برمی‌آید که مادها هم میتراپرست و آتش‌پرست بوده‌اند و اگر گفته تاریخ نویسان راست باشد که زردشت از کنار دریاچه «چیچست» برخاسته باید گفت مادها نیز به دو نیروی آهورامزدا و اهریمن عقیده داشتند، بنابر عقیده همین محققان مغ‌ها که طایفه روحانی مادها بودند، مذهب را با سحر و جادو آلوده ساختند و زردشت چون خواست دین را پاک گرداند مغ‌ها بر او شوریدند وی به ناچار به باختر رفت و در آنجا دین خود را گسترد"[هخامنشی

کیش شاهان هخامنشی از دوران داریوش کبیر به بعد، زرتشتی بوده‌است، با اینحال، داریوش و جانشینانش قصد ایجاد شرایط سیاسی سختگیرانه برای از میان بردن باورهای قدیمی که همچنان نزد بسیاری از نجیب‌زادگان محبوب بود را نداشتند. بدینسان آیین زرتشت، رفته‌رفته با عناصر آیین چند خدایی قدیم در هم آمیخت و یَشت‌هایی در ستایش خدایان کهن سروده شد. یشتی در اوستا به نام مهریَشت به مهر یا میترا اختصاص داده شده‌است که در آن مهر، ایزدی نظاره‌گر بر همه چیز و روشنایی آسمانی، نگاهبان پیمان‌ها، محافظ نیکوکاران در این گیتی و پس از آن و بالاتر از هر چیز، دشمن بزرگ اهریمن و تاریکی و خداوند نبرد و پیروزیها تصویر شده‌است.[۱]

در آیین مختلط دوره موخر سلسله هخامنشیان، جنبه زرتشتی به وضوح بر جنبه دگرکیشی آن چیرگی یافته و دیگر از قربانی‌کردن گاو که پیروان زرتشت از آن نفرت داشتند، یادی نمی‌شود.[۱]

مهرپرستی در دوره سلوکیان و اشکانیان و راهیابی آن به اروپا

نقش میترا در پشت و روی یک کنده کاری متعلق به سده دوم یا سوم پس از میلاد.

هر چند پس از حمله اسکندر مقدونی و فتح سرزمینهای تحت سلطه امپراطوری ایران توسط او در حدود ۳۳۰ سال پیش از میلاد، ساختار اجتماعی پیشین ایران از هم پاشید و برای مدتها اثری از مهرپرستی در این سرزمین نبود، نجیب‌زادگان مناطق مختلف در سرزمینهای غربی امپراتوری پیشین ایران، پرستش میترا یا مهر را از سرگرفتند. شاهان و نجبای مرز ایران و دنیای روم و یونان از جمله سرزمین آناتولی (آسیای صغیر) همچنان بر این کیش بودند.[۱] آنگاه که تیرداد اول شاه ارمنستان، در هنگام تاجگذاری خویش به سال ۵۷ پس از میلاد نرو امپراتور روم را حکمران بزرگ خود اعلام نمود، آداب و تشریفات مهرپرستی را به نمایش گذاشت و اعلام نمود که ایزد پیمان و دوستی، رابطه دوستانه‌ای را بین ارمنیان و رومیان مقتدر برقرار نموده‌است. میتراداد یا مهرداد ششم، شاه پُنتوس، احتمالاً یک مهرپرست بوده‌است و متحدانش یعنی دریانوردان کیلیکیه در حدود ۶۷ سال پیش از میلاد، آداب و مناسک میترایی را برگزار می‌نمودند. همچنین آنتیوخوس یکم پادشاه کُماژن (جنوب شرق آسیای صغیر) میترا را تکریم و ستایش می‌نمود.[۱]

تا آغاز قرن دوم میلادی آثار کمی پیرامون میترا ایزد ایرانی در سرزمین روم یافت شده‌است در صورتی‌که که از سال ۱۳۶ میلادی به بعد صدها کتیبه و سنگ‌نبشته وقف شده به این ایزد وجود دارند. شرح سبب این تجدید محبوبیت به آسانی ممکن نمی‌باشد و امروزه یک نظریه اینست که شاید آیین میتراییسم رومی توسط نابغه‌ای مذهبی که در حدود صد سال پس از میلاد میزیسته‌است تجدید بنا گردیده و به منظور پذیرفته شدن مناسک باستان ایرانی در سرزمین روم، تفسیر و تعبیری افلاطونی و جدید به آن بخشیده‌است.[۱][۴]

میترایسم رومی در سده‌های سوم و چهارم میلادی به اوج خود رسید و بویژه در میان سربازان رومی باورمندان بسیاری داشت. پس از گرایش کنستانتین کبیر امپراطور روم به آیین مسیحیت که در ان هنگام گسترش یافته بود و پس از پیروزی او در نبرد به سال ۳۱۲ میلادی که طی آن همه کیش‌ها و آیینهای غیرمسیحی ممنوع اعلام شد آیینهای مهرپرستی نیز در مغرب‌زمین رفته رفته از رواج افتاد.[۱] گرچه نمادها و پرستشگاه‌های آن در سراسر اروپا و مفاهیم آیین مسیحی و رفتارهای مسیحیان باقی مانده‌است.

ادامه نوشته

چرا ایران؟

ایران در زبان اوستایی به صورت « ائیریه » ـ  airya، در زبان فارسی باستان « اریه » ـ ariya و در سانسکریت « آریه » آمده است . در اوستا ، هم نام قوم ایرانی است و هم به معنی شریف و نجیب و نژاده و اصیل است . این واژه در زبان ایرلندی کهن هم به همین معنی است و قسمت اول کلمه ایرلند land ـir به معنی نجیب و شریف و قسمت دوم آن به معنی سرزمین است و ایرلند به معنی سرزمین نجباست و این خود می رساند که زمانی نژاده ایرلندی با نژاد ایرانی رابطه و پیوستگی داشته است . واژه ی اوستائی « ائیریه » در زبان پارتی aryan و در پهلوی ساسانی eran شده است که ترکیبی است از « ار » er و پسوند « آن » an که علامت نسبت است و « ایران » یعنی منسوب به قوم er ، منسوب به نجیب زادگان . همین واژه به صورت « انیران » aneran در پهلوی به معنی غیر ایرانی و غریبه و خارجی است که مرکب است از an  به معنی  نا و eran به معنی ایرانی . در زمان ساسانیان سرزمین ایران به نام satr ـ eranایرانشهر نام برده است . و ایرانشهری eransatrik به معنی ایرانی است . همین نام را در واژه ی آمیخته ایرانویچ vej ـeran پهلوی نیز باز می یابیم که سرزمین اصلی و خاستگاه ایرانیان است . و نیز واژه ایران در نام های جغرافیایی اران Arran  و آلانAlan   و آلبانAlban دیده می شود و نام محلی استی شوروی در شمال کوههای قفقاز هم به صورت ایرستان iriston که مرکب است از واژه ی ir به معنی ایرانی و پسوند مکان stan به معنی جایگاه ایرانین ، بجای مانده است .

از همین ریشه است ترکیب نام خاص اریامنه Ariyaramna نیای داریوش به معنی کسی که به ایرانیان رامش و آسایش می بخشد و نیز از همین ریشه است واژه مرکب « ائیریوشینه » sayanaـairyo  به معنی منزلگاه ایرانیان و نام ایرج icـ er در فارسی و اریک erik  در ارمنی . از دوران های تاریخی نام های بسیار با ترکیب Ari به معنی ایران نزد مورخان یونانی و رومی بجای مانده است .

منبع : ایرانویج ، دکتر بهرام فره وشی ، انتشارات دانشگاه تهران ، آبان 1370 ، ص11 

زندگی نامه کوروش کبیر

   کوروش دوم, معروف به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر(576-529 پیش از میلاد) شاه پارسی, به خاطر بخشندگی, بنیان گذاشتن حقوق بشر, پایه گذاری نخستین امپراطوری چند ملیتی و بزرگ جهان, آزاد کردن برده ها و بندیان, احترام به دین ها و کیش های گوناگون, گسترش تمدن و غیره  شناخته شده است. کوروش نخستین شاه ایران و بنیان گذار دوره شاهنشاهی ایرانیان می باشد. واژه کوروش یعنی"خورشیدوار"./"کور" یعنی"خورشید" و "وش" یعنی "مانند"./ ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان, که وی ممالک ایشان را تسخیر کرده بود, او را سرور و قانونگذار می نامیدند.

یهودیان این پادشاه را به منزله مسح شده توسط پروردگار یه شمار می آوردند, ضمن آنکه بابلیان او را مورد تائید مردوک می دانستند. درباره شخصیت ذواالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان, مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده, چند گانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده, کوروش سرسلسله هخامنشی, داریوش بزرگ, خشایارشاه, اسکندر مقدونی گزینه هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره انها تحقیقاتی صورت گرفته, اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیات قران,تورات و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می باشد.

 توضیح: روز جهانی بزرگداشت کوروش بزرگ ۲۹اکتبر است.

دوره کودکی وجوانی

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس ها می رسد که برای چند نسل بر "انشان"(شمال خوزستان کنونی), در جنوب غربی ایران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینه استوانه شکلی محل حکومت آن ها را نقش کرده است. بنیادگذار سلسله هخامنشی, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود 700 می زیسته است. پس از مرگ او, چیش پیش انشان به حکومت رسید. چیشپیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آریارمنس فارس در پادشاهی دنبال شد.

سپس پسران هر کدام, به ترتیب کمبوجیه اول انشان و آرشام فارس, بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجیه یکم با شاهدخت ماندانا(دختر ایشتوویگو پادشاه قبیله ماد و شاهدخت آرینیس لیدیه)ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود. تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت,گرنفون و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگر چه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده اند, اما شرحی که انها درباره زایش کوروش ارائه داده اند, بیشتر شبیه افسانه می باشد. تایخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس, و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته اند. بنا به نوشته هرودوت, ایشتوویگو شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. ایشتوویگو تعبیر خواب خویش را از مغ ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که ایشتوویگو تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این ایشتوویگو دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد.

تندیس کوروش کبیر در پارک المپیک سیدنی استرالیا

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد, این بار هم از مغ ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند, خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. ایشتوویگو بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت, پس زاده دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ, که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود, سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش, هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود, چون یکم, کودک با او خوشایند است. دوم, چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد, در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان های شاه به نام  میترادات(مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه ددان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع باخبر شد, با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و به جای او, فرزند خود را که تازه زائیده و مرده به دنیا آمده بود, در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت, ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود( شاید به همین دلیل برخی معنی نام کوروش را پسر چوپان می دانند), با گروهی از فرزندان امیرزادگان باری می کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس, را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرای, فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد ایشتوویگو برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان  و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد:" تو چگونه جرات کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است, چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد:" در این باره حق با من است, زیرا همه انها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد, من دستور تنبیه او را دادم, حال اگر شایسته مجازات می باشم, اختیار با توست."

ایشتوویگو از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد, مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می گذرد با سن این کودک برابری می کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد:" این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای ایشتوویگو آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس ایشتوویگو دستور به احضار هارپاگ داد و چون چوپان را در حضور پادشاه دید, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش ایشتویگو که از او پرسید:" با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد:" پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم."

کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن ها را آموخت و با آموزش های سختی که سربازان پارس فرا می گرفتند پرورش یافت.

آزادسازی یهودیان دربند و بازسازی اورشلیم تویط کوروش کبیر

هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو شورانید و مفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهی 35 ساله ایشتوویگو ماد به انتها رسید, اما به گفته هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در 546 پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود. کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید, در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود, خردمندانه از قارون, شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون(کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش  را از رود هالسی(قزل ایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه, از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژ سارد که آن را تسخیر ناپذیر می پنداشتند, با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره های آن سقوط کرد و قارون(کروزوس), شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه رفتار کوروش پس از شکست قارون است. کوروش, شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود, بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم ان که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خو معطل کرده بودند, مشمول عفو شدند. پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان(هیرکانی), پارت, هریو(هرات),رخج,مرو,بلخ,زرنگیانا(سیستان) و سوگود(نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش در سمت شرق ایران آن روزگار حکومتی که بتواند با کوروش به معارض بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران, وسعت سرزمین های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابل از خیانت خود به کوروش و عه شکنی در حق وی که در اوایل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعا پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس"نابونید" پادشاه بابل, همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابل از یک سو و نیز پیش بینی های پپیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.

بابل بدون مدافعه در 22 مهرماه 539 ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند,پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد(538ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه, فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند.رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر(نبوکد نصر) پادشاه مقتر بابل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود, کمک های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.

 ۲۰ آذر ماه سالروز تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر(سال ۱۹۴۸ میلادی) و به همین مناسبت, روز جهانی حقوق بشر است. سالروز تصویب اعلامیه ای که ماده بیست و هفتم ان به این شرح است:

منشور کوروش

"هر کس حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماعی شرکت کند, از فنون و هنرها متمتع گردد و از پیشرفت علمی و فواید آن سهیم باشد. هر کس حق دارد از حمایت منابع معنوی و مادی آثار علمی, فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود."

 مشهورترین بخش منشور کوروش هخامنشی

منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.
پسر کمبوجيه، شاه بزرگ، شاه انشان ،نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبيره چيش پيش، شاه بزرگ ، شاه انشان ... از دودماني که هميشه شاه بوده اند و فراماروائي اش را « ِ‌بل »و « نبو » گرامي مي دارند و [از طيب خاطر، و]با دل خوش پادشاهي او را خواهانند .
آنگاه که بدون جنگ و پيکار وارد بابل شدم، همه مردم مقدم مرا با شادماني پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهرياري نشستم . مردوک خداي بزرگ دل هاي مردم بابل را به سوي من گردانيد، ...، زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم . او بر من ، کوروش که ستايشگر او هستم و بر کمبوجيه پسرم ، و همچنين بر کَس و کار [و ، ايل و تبار]، و همه سپاهيان من ، برکت و مهرباني ارزاني داشت . ما همگي شادمانه و در صلح و آشتي مقام بلندش را ستوديم . به فرمان « مردوک » ، همه شاهان بر اورنگ پادشاهي نشسته اند . همه پادشاهان از درياي بالا تا درياي پائين [مديترانه تا خليج فارس ؟] ، همه مردم سرزمين هاي دوردست ، از چهارگوشه جهان ، همه پادشاهان « آموري » و همه چادرنشينان مرا خراج گذاردند و در بابل روي پاهايم افتادند [ پا هايم را بوسيدند] . از... ، تا آشور و شوش من شهرهاي « آگاده » ، اشنونا ، زمبان ، متورنو ، دير ، سرزمين گوتيان و همچنين شهرهاي آنسوي دجله که ويران شده بود ــ از نو ساختم . فرمان دادم تمام نيايشگاه هايي را که بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاه ها را به جاهاي خود بازگرداندم . همه مردماني را که پراکنده و آواره شده بودند، به جايگاههاي خود برگرداندم و خانه هاي ويران آنان را آباد کردم . همچنين پيکره خدايان سومر و اکد را که « نبونيد » ، بدون هراس از خداي بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودي مردوک «خداي بزرگ» و به شادي و خرمي به نيايشگاه هاي خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد ...
بشود که خداياني که آنان را به جايگاههاي نخستين شان بازگرداندم،... [ قبل از « بل » و « نبو »] هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم خواستار زندگي بلند باشند ، چه بسا سخنان پُربرکت و نيکخواهانه برايم بيابند ، و به خداي من « مردوک » بگويند: کوروش شاه ،پادشاهي است که تو را گرامي مي دارد و پسرش کمبوجيه [نيز]...
اينک که به ياري «مزدا» تاج سلطنت ايران و بابل و کشورهاي چهارگوشه جهان را به سرگذاشته ام اعلام مي کنم که تا روزي که زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد دين و آئين و رسوم ملت هائي را که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زير دستان من دين و آئين و رسوم ملت هائي که من پادشاه آنها هستم يا ملت هاي ديگر را مورد تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين نمايند.من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزي که زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملتي تحميل نخواهم کرد و هر ملتي آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند يا نکند و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من براي سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد. من تا روزي که پادشاه ايران هستم نخواهم گذاشت کسي به ديگري ظلم کند و اگر شخصي مظلوم واقع شد من حق وي را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.من تا روزي که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غير منقول يا منقول ديگري را به زور يا به طريق ديگر بدون پرداخت بهاي آن و جلب رضايت صاحب مال ، تصرف نمايد و من تا روزي که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصي ديگري را به بيگاري بگيرد و بدون پرداخت مزد وي را به کار وا دارد.
من امروز اعلام مي کنم که هر کسي آزاد است که هر ديني را که ميل دارد بپرستد و در هر نقطه که ميل دارد سکونت کند مشروط بر اينکه در آنجا حق کسي را غصب ننمايد و هر شغلي را که ميل دارد پيش بگيرد و مال خود را به هر نحو که مايل است به مصرف برساند مشروط بر اينکه لطمه به حقوق ديگران نزند. هيچ کس را نبايد به مناسبت تقصيري که يکي از خويشاوندانش کرده مجازات کرد .من برده داري را برانداختم. به بدبختي هاي آنان پايان بخشيدم .
من تا روزي که به ياري مزدا زنده هستم و سلطنت مي کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنيز بفروشند و حکام و زير دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموريت خود مانع از فروش و خريد مردان و زنان بعنوان غلام و کنيز بشوند و رسم بردگي بايد به کلي از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجراي تعهّداتي که نسبت به ملت هاي ايران و بابل و ملل چهار جانب جهان بر عهده گرفته ام موفق گرداند.

به نقل از :پارس تاجران

نوروز در گذر تاریخ

نوروز در گذر تاریخ

 نوروز در گاهشماری هجری خورشیدی با اولین روز از فصل بهار مصادف است

نوروز یکی از کهن‌ترین جشن‌های به جا مانده از دوران باستان است. خاستگاه نوروز در ایران باستان است و هنوز مردم مناطق مختلف فلات ایران نوروز را جشن می‌گیرند. زمان برگزاری نوروز، در آغاز فصل بهار است. نوروز در ایران و افغانستان آغاز سال نو محسوب می‌شود و در برخی دیگر از کشورها تعطیل رسمی است.

مجمع عمومی سازمان ملل در نشست ۲۳ فوریه ۲۰۱۰ خود، ۲۱ ماه مارس را به‌عنوان روز جهانی عید نوروز، با ریشهٔ ایرانی به‌رسمیت شناخت و آن را در تقویم خود جای داد. در متن به تصویب رسیده در مجمع عمومی سازمان ملل، نوروز، جشنی با ریشه ایرانی که قدمتی بیش از ۳ هزار سال دارد و امروزه بیش از ۳۰۰ میلیون نفر آن را جشن می‌گیرند توصیف شده‌است.[۱]

پیش از آن در تاریخ ۸ مهر ۱۳۸۸ خورشیدی، نوروز توسط سازمان علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد، به عنوان میراث غیر ملموس جهانی، به ثبت جهانی رسیده‌بود.[۲]

زمان نوروز

جشن نوروز از لحظه اعتدال بهاری آغاز می‌شود. در دانش ستاره‌شناسی، اعتدال بهاری یا اعتدال ربیعی در نیم‌کره شمالی زمین به لحظه‌ای گفته می‌شود که خورشید از صفحه استوای زمین می گذرد و به سوی شمال آسمان می‌رود. این لحظه، لحظه اول برج حمل نامیده می‌شود،[۳] و در تقویم هجری خورشیدی با نخستین روز (هرمز روز یا اورمزد روز) از ماه فروردین برابر است. نوروز در تقویم میلادی با ۲۱ یا ۲۲ مارس مطابقت دارد. [۴]

در کشورهايی مانند ایران و افغانستان که تقويم هجری شمسي به کار برده می‌شود، نوروز، روز آغاز سال نو است. اما در کشورهای آسیای میانه و قفقاز، تقويم میلادی متداول است و نوروز به عنوان آغاز فصل بهار جشن گرفته می‌شود و روز آغاز سال محسوب نمی‌شود.[۵]

واژهٔ نوروز

واژه نوروز یک اسم مرکب است که از ترکیب دو واژهٔ فارسی «نو» و «روز» به وجود آمده است. این نام در دو معنی به‌کار می‌رود:[۶]

۱) نوروز عام: روز آغاز اعتدال بهاری و آغاز سال نو
۲) نوروز خاص: روز ششم فروردین با نام «روز خرداد»

ایرانیان باستان از نوروز به عنوان ناوا سرِدا یعنی سال نو یاد می‌کردند. مردمان ایرانی آسیای میانه نیز در زمان سغدیان و خوارزمشاهیان، نوروز را نوسارد و نوسارجی به معنای سال نو می‌نامیدند.[۷]

واژه نوروز در الفبای لاتین

در متن های گوناگون لاتین، بخش نخست واژه نوروز با املای No ،Now ،Nov و Naw و بخش دوم آن با املای Ruz، Rooz و Rouz نوشته شده است. در برخی از مواقع این دو بخش پشت سر هم و در برخی با فاصله نوشته می‌شوند. اما به باور دکتر احسان یارشاطر بنیان‌گذار دانشنامه ایرانیکا، نگارش این واژه در الفبای لاتین با توجه به قواعد آواشناسی، به شکل Nowruz توصیه می‌شود. این شکل از املای واژه نوروز، هم‌اکنون در نوشته‌های یونسکو و بسیاری از متون سیاسی به کار می‌رود.[۸]

تاریخچه

منشا و زمان پیدایش نوروز، به درستی معلوم نیست.[۷] در برخی از متن های کهن ایران ازجمله شاهنامه فردوسی و تاریخ طبری، جمشید و در برخی دیگر از متن ها، کیومرث به‌عنوان پایه‌گذار نوروز معرفی شده است.[۹] پدید آوری نوروز در شاهنامه، بدین گونه روایت شده است که جمشید در حال گذشتن از آذربایجان، دستور داد تا در آنجا برای او تختی بگذارند و خودش با تاجی زرین بر روی تخت نشست. با رسیدن نور خورشید به تاج زرین او، جهان نورانی شد و مردم شادمانی کردند و آن روز را روز نو نامیدند.[۷]

برخی از روایت‌های تاریخی، آغاز نوروز را به بابلیان نسبت می‌دهد. بر طبق این روایت‌ها، رواج نوروز در ایران به ۵۳۸ سال قبل از میلاد یعنی زمان حمله کورش بزرگ به بابل بازمی‌گردد.[۷] همچنین در برخی از روایت‌ها، از زرتشت به‌عنوان بنیان‌گذار نوروز نام برده شده است.[۷] اما در اوستا (دست کم در گاتها) نامی از نوروز برده نشده است.[۱۰]

ادامه نوشته